چرا باید از خوشبختی نوشت؟
چرا باید از خوشبختی نوشت؟ این جمله را این روزها مدام از خودم میپرسم. چرا باید به یاد خوشبختی بود؟ حالا که احساس میکنیم روی از ما برگردانده و تحویلمان نمیگیرد، آیا باز هم باید منتکشی کنیم و برویم دنبالش؟ اما آیا واقعاً «خوشبختی» روی از ما برگردانده؟
اگر این لحظه توی ترافیک گیرکردهاید، وسط صدای بوق و بوی بنزین سوخته و فریاد رانندهها بر سر هم، اگر فکر اجاره خانه و غصه شهریه دانشگاه و نان شب، مدام زندگی امروز را یادآوریتان میکند، احتمالاً «خوشبختی» را سیمرغی دستنیافتنی میدانید بر قله قاف و نوشتن درباره خوشبختی را بحثی میدانید از سر شکمسیری و بیدردی. اگر باوجود یک بنیه مالی قوی، باوجود داشتن بهترین خانه و اتومبیل و لوازم رفاهی، غمی بزرگ در سینه داشته باشید، حرف زدن از خوشبختی را کاری عبث و بیهوده میدانید. بدون شک همه ما، با هر میزان از تمکن مالی، با هر میزان مسئله عاطفی و روحی و جسمی و… با مشکلاتی روبهرو هستیم که گاه اسم آن را «بدبختی» میگذاریم.
مفهومی که همانقدر تعریف ناپذیر است که برادر ناتنیاش خوشبختی.
بااینوجود میزان استفاده ما از واژه «بدبختی» بسیار بیشتر از استفادهمان از واژه «خوشبختی» است. آنچه بهعنوان «احساس بدبخت بودن» در زندگی روزمره به ما دست میدهد بسیار بیشتر از «احساس خوشبخت بودن» است و نکته اصلی نوشتن از خوشبختی دقیقاً به همین معناست.
ما بهانههای بدبخت بودن را بسیار زودتر از بهانههای خوشبخت بودن کشف میکنیم و نسبت به آن واکنش نشان میدهیم. انگار سیستم عصبی ما برای درک بدبختی آمادهتر است از درک خوشبختی. چرا؟ آیا واقعاً بهانههای خوشبخت بودن بهمراتب کمتر و کمرنگتر از بهانههای بدبخت بودن است؟ یا این یک حس بهغلط تربیتشده در جامعه ماست که سبب میشود ناآگاهانه در قلههای خوشبختی چشممان در جستوجوی درهای بدبختی بگردد.
زندگی برای بسیاری از ما “جنگیدن برای رهایی از بدبختی”هاست، نه “تلاش برای رسیدن به خوشبختی”.
حتی اگر این دو نهایت به یک نتیجه مشترک برسند اما در حوزه روششناسی و عملگرایی، زندگی را به دو شیوه مختلف پیش میبرند. دو شیوهای که بخش مهم و شاید بهجرئت میتوان گفت «همه» زندگی را در برمیگیرد. «جنگ برای رهایی از بدبختی» همواره در جریانی منفی، تنها به واکنشهایی منتهی میشود برای دفع مشکلات بدون آنکه دیگر هیچ انرژی فکری و جسمی برای آدمی باقی بماند که به خوشبختی بیندیشد.
درحالیکه «جنگ برای رسیدن به خوشبختی» روشمندی زندگی را مبتنی میکند بر انرژیهای مثبت و انتظار فعال و هدفمند برای دریافت شرایطی بهتر، مساعدتر و دلپذیرتر در زندگی. حتی اگر «جنگ برای رهایی از بدبختی» چنانچه میخواهیم به «رهایی از بدبختی» منجر شود، این به معنای واقعی خوشبخت بودن نیست. «خوشبختی» نه تعریفپذیر است و نه درک آن با مراجعه به فرهنگهای لغت و دائرهالمعارفها صورت میگیرد.
«خوشبختی» مفهومی است کاملاً شخصی و وابسته به شرایط پیرامونی آدمها. تعداد تعریفهای خوشبختی بهاندازه آدمهای سراسر دنیاست. اگرچه جامعه شناسان معمولاً برخورداری از امتیازاتی چون مسکن، سلامتی، کار، بیمه و…را از عوامل «خوشبخت بودن» میدانند اما حتی آنان نیز اذعان دارند که داشتن همه این امتیازات الزاماً به معنای خوشبخت بودن نیست، کما اینکه نداشتن آنها هم نتیجه صد درصد معکوس به دنبال ندارد. عنصر گمشده جامعه امروز ما نه در «خوشبختی» که در نبودن «احساس خوشبختی» است. غالب افراد جامعه چنان درگیر مشکلات مختلف اقتصادیاند که دیگر نگاه خوشبینانه خود را برای کشف راههای خوشبختی از دست دادهاند.
حال تفاوت «خوشبختی» و «احساس خوشبختی» در این است که…
ادامه این مطلب و عناوین زیر را می توانید در این کتاب الکترونیکی ۴۳ صفحه ای مطالعه نمایید.
خوشبختی چیست؟
خوشبختی در زندگی زناشویی
خوشبختی، کجای زندگی ماست؟
رازهای یک زوج خوشبخت
خانمها! اگر خوشبختی پایدار میخواهید بدانید که…
خوشبختی بدون برنامه تنها یک رویاست؛
[/stextbox]