نویسنده: تیم دِنینگ | ترجمه: سپیده ناجی
اهداف شما بر روی کاغذ طوری به نظر میآیند که بایستی انجام شوند. به طور نمونه:
- شما خواهانِ یک کسبوکار موفق هستید،
- میخواهید که الهامبخش دیگران باشید،
- میخواهید تا بر روی صحنه بروید و حاضرین را شگفتزده کنید،
- یا حتی میخواهید پرفروشترین کتاب را بنویسید.
اکثریت ما هیچیک از آنها را انجام نمیدهیم. ما اهدافمان را مانند مواردی که ذکر شد تعیین میکنیم و سپس به تدریج رو به افول میرویم. اما در خارج از این دامنه افرادی هستند که به اهدافِ بیپروای خود دست پیدا میکنند.
نمونهای از این افرادی که هفته گذشته شناختم خانمی با نام مایکلا الکسیس بود. همانند من او نیز به دلیل ترسِ سخنرانی در جمع، فلج و قفل میشد و عملاً نمیتوانست سخنی بگوید. چیزی که الهامبخش من شد این بود که او به تازگی در مقابل هزاران نفر به سخنرانی پرداخته بود. آخرین باری که آن را امتحان کرد، بهشدت شکست خورد و همه آنچه که باید میگفت را فراموش کرد؛ سخنرانی او سراسر ترس بود و ترس…
هنگامیکه مایکلا دوباره با صحنه روبرو شد و بعد از فرد دیگری سخنرانی کرد، بهدلیل ترسِ خود بسیار دچار مشکل شد ولی با این ترس مقابله کرد و به روی صحنه رفت و با هزاران نفر به گفتگو پرداخت. او حتی از این که چقدر قبل از سخنرانی مضطرب و پریشان بوده فیلم گرفت. شما ممکن است بگویید که این کار به همان سادگی است که او انجامش داد، اما پشتِ صحنه حقیقت را به شما نشان میدهد که او به شدت ترسیده بود.
او در روزی که قرار بود به سخنرانی بپردازد و با ترسش روبرو شود، نزدیک بود در تختخواب خود بماند و به هدفِ اولیه خود که تبدیل به بهترینشدن در سخنرانی عمومی بود، نرسد.
انتخاب با ماست!
هرکدام از ما با این انتخابِ یکسان روبرو هستیم و اکثر ما کار اشتباه را انجام میدهیم یا اینکه به خودمان میگوییم: “از فردا شروع میکنم.” فردا هیچوقت از راه نمیرسد. ما به رویاپردازی درباره اهداف خودمان ادامه میدهیم اما به ندرت به اجرا کردن آنها میپردازیم. من نمیگویم که ما همیشه خودمان را از این اهداف بزرگ و ترسناک پنهان میکنیم، اما چیزی که من تجربه کردم این بود که ما به اندازه کافی بر روی اهدافمان مانور نمیدهیم و به آنها به اندازه کافی نمیچسبیم. انجام دادن چیزهایی مثل سخنرانیِ عمومی یک یا دوبار در سال نمیتواند به اندازه کافی نتیجهبخش باشد.
مایکلا سریعترین راه را برای دستیابی به اهدافمان به ما نشان داده است و آن بیرحم بودن است! او این بیرحم بودن را با چندین بار رفتن بر روی صحنه در یک مدت کوتاه انجام داد و به اثبات رساند.
بیشتر کارها شجاعت میطلبد!
ما با شجاعت متولد نمیشویم، آن را کسب میکنیم. شجاعت مانند ماهیچهای است که باید هر هفته ورزش داده شود. تکرار آن کمتر از هفتهای یکبار، سبب میشود که چشمانداز مورد انتظارتان و در نهایت اهدافتان خیلی دورتر از شما قرار بگیرند. برای آنکه در مسیر درست قرار بگیرید باید خودتان را درگیر آن کرده و قدرت نفوذ را بر روی خود بهدست آورید.
چیزی که یاد گرفتم آن بود که شجاعت چیزی جز انجام تکالیف و امورِ هرچند کوچک مربوط به اهدافتان نیست. به عبارت دیگر، شجاعت انجام امور بدون متکی بودن به نتایج است. زمانی که شما بر روی نتایجی تلاش میکنید تا به دستشان بیاورید سخت متمرکز میشوید و در افکارتان گم خواهید شد. بهدست آوردن قدرت نفوذ بر روی خود و داشتن شجاعت، با زمانبندی و برنامهریزیِ انجام تکالیف و وظایف در تقویمتان شروع میشود. به محض آنکه چیزی در تقویمتان قفل شود، قدرت نفوذ بر خودتان را بهدست میآورید.
هیچکدام از ما نمیخواهیم دیگران را ناامید کنیم. با قرار دادن تکالیف و وظایف در تقویم، زمینه شجاع بودن را فراهم خواهید کرد. خبر خوب این است که شما میتوانید به تختخواب خود برگردید اگر در روزِ انجام تکالیف قادر به ادامه دادن نیستید. اما چیزی که من دریافتم این بود که شما قادر به ماندن در تختخوابِ خود نخواهید بود! به محض اینکه چیزی در تقویم و برنامه روزانهتان قفل شد شانس خیلی خوبی برای به اجرا درآوردن آن خواهید داشت.
داشتن مواردی ثبت شده در تقویم روزانه به شما کمک میکند تا قابلیت رهبری خودکار و اتوماتیک را در خود فعال کنید. زمانی میتوانید از این قابلیت در صورت نیاز به شجاعت بهره ببرید که شرایط و موقعیتتان شروع به تغیییر کند.
با چالشها صعود کنید!
بعد از بهکارگیریِ شجاعت، با پیشرفتی که در اهدافتان میبینید، درمییابید که ارزشش را داشته است. تفاوتِ بین ماندن در تختخواب که استعارهای از “منطقه امن” است و پیروز شدن در اهدافتان، نمونهای از صعودتان در چالشهاست. یعنی همان نگاهکردن در چشمانِ حاضران و گفتن این که: “من به دستش آوردم.” شما برای انجامِ این امرِ مهم، زاده شدهاید. همه ما با این چالشها روبرو میشویم و خیلی از ما آنها را رد میکنیم. صعود کردن به این معنی است که آن شجاعتِ مخفی را درون خودتان بیابید و اقدام به انجام چیزی که میخواهید کنید؛ هنگامی که این عمل منطقاً بیمعنی و نشدنی است… یعنی استفاده از تمام عصبهای درونی و قدرتتان در جهت بکارگیری مزیتها و برتریهایتان نسبت به دیگران. یعنی پذیرفتن تمام سختیها و مشقتها و تبدیل آنها به سلاحهایی برای تخریب و در پیِ آن اصلاحسازی….
و اما حرف پایانی!
دیدن مایکلا الکسیس که از لحاظ جسمانی بیمار، عصبی، سرشار از ترس و به عبارتی در حال از بین رفتن و حتی مرگ بود، چیزهای زیادی به من آموخت. اغلب ما نمیتوانیم پوششِ روی افرادی مثل او که دارای تأثیر و نفود زیادی هستند را برداریم تا بتوانیم شکلِ واقعی شجاعت را ببینیم. در پشتِ صحنه و نگاه کردن به افرادی که تحسینشان میکنید شباهتهایی به مایکلا را در آنها پیدا خواهید کرد. همهچیز در ویدئوها ساده به نظر میآیند و چیزی که شما نمیبینید شجاعتی است که موفقیت آن را میطلبد. هر کدام از ما با شکلِ خاص و منحصر به فردی از چالشها در ارتباط هستیم؛ غلبهکردن بر آنها با استفاده از شجاعت به این معنی است که چگونه میتوان صعود کرد، هر آنچه را که میخواهیم به دست آورد و از آن دسته اهدافی که به زندگی ما معنی میدهند گذر کرد. هدف، چشمانداز، کارآفرینی، رشد فردی و هر آنچه که به ذهنتان میرسد، چیزی نیستند تا زمانی که شما شجاعتِ اجرایی کردن آنها را داشته باشید.
شما میتوانید زیر سایه امنِ تختخواب، خود را پنهان کنید یا از آن بیرون رفته و مقابل اژدها برقصید تا زمانی که همه درختهای اطرافتان در روشنی بسوزند و ذهنتان از همه آن افکارِ بیش از حد خاموش شود. انتخاب با شماست!
شما شجاعت را انتخاب میکنید یا آسایش و راحتی را؟